در بیابان و میان جاده جلو کسی را گرفتن و اموال او را ربودن، غارت کردن اموال مسافران در راه در موسیقی سرود گفتن و نواختن آهنگ موسیقی، برای مثال چه راه می زند این مطرب مقام شناس / که در میان غزل قول آشنا آورد (حافظ - ۲۹۸)
در بیابان و میان جاده جلو کسی را گرفتن و اموال او را ربودن، غارت کردن اموال مسافران در راه در موسیقی سرود گفتن و نواختن آهنگ موسیقی، برای مِثال چه راه می زند این مطرب مقام شناس / که در میان غزل قول آشنا آورد (حافظ - ۲۹۸)
دریدن. پاره کردن. شکافتن: ره جیب جانها رفو میزند بنازم به چاکی که او میزند. ظهوری (از آنندراج). ، دریدن گریبان یا جامه در ماتمی از شدت اندوه و المی. دریدن لباس به نشانۀغم و اندوه عظیم یا ترس یا تظلم: نیکعهدی در زمین شد جامه از غم چاک زن کز زمان زین صعبتر ماتم نخواهی یافتن. خاقانی. پس بدست خروش بر تن دهر چاک زن این قبای معلم را. خاقانی. گل روی تو دیده چاک زد جامۀ خویش. ظهیری (سندبادنامه ص 180). برفور جامه چاک زد و موی برکند. (سندبادنامه ص 73). جامه ها چاک زده خاک بر سر ریختند. (مجالس سعدی). چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم. حافظ
دریدن. پاره کردن. شکافتن: ره جیب جانها رفو میزند بنازم به چاکی که او میزند. ظهوری (از آنندراج). ، دریدن گریبان یا جامه در ماتمی از شدت اندوه و المی. دریدن لباس به نشانۀغم و اندوه عظیم یا ترس یا تظلم: نیکعهدی در زمین شد جامه از غم چاک زن کز زمان زین صعبتر ماتم نخواهی یافتن. خاقانی. پس بدست خروش بر تن دهر چاک زن این قبای معلم را. خاقانی. گل روی تو دیده چاک زد جامۀ خویش. ظهیری (سندبادنامه ص 180). برفور جامه چاک زد و موی برکند. (سندبادنامه ص 73). جامه ها چاک زده خاک بر سر ریختند. (مجالس سعدی). چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم. حافظ
دست زدن. کف زدن. دستک زدن. چپک زدن. تصدیه. تصدید. تصفیح، دست زدن بعلامت شادی. کف زدن بعلامت شادمانی کردن. چپک زدن بقصد تشویق کردن از کسی یا ابراز خوشحالی نمودن از عمل آن کس. صفق. رجوع به چپک زدن و دست زدن شود
دست زدن. کف زدن. دستک زدن. چپک زدن. تصدیه. تصدید. تصفیح، دست زدن بعلامت شادی. کف زدن بعلامت شادمانی کردن. چپک زدن بقصد تشویق کردن از کسی یا ابراز خوشحالی نمودن از عمل آن کس. صفق. رجوع به چپک زدن و دست زدن شود
سرود گفتن. نغمه نواختن. تصنیف مخصوص را در دستگاههای موسیقی خواندن یا نواختن. شعری را با آهنگ خواندن یا بوسیلۀ یکی از آلات موسیقی نواختن: همه چامۀ رزم خسرو زدند زمان تا زمانی ره نو زدند. فردوسی
سرود گفتن. نغمه نواختن. تصنیف مخصوص را در دستگاههای موسیقی خواندن یا نواختن. شعری را با آهنگ خواندن یا بوسیلۀ یکی از آلات موسیقی نواختن: همه چامۀ رزم خسرو زدند زمان تا زمانی ره نو زدند. فردوسی
مکاس. مماکسه. تشویش کردن در بیع. سخن بیجا و زیاد گفتن در خریدو فروش. (ناظم الاطباء). اصرار مشتری در کم کردن بهای جنس. تقاضای خریدار کم کردن بهای متاعی را از فروشنده به اصرار. پرگوئی فروشنده با خریدار درباره قیمت جنس. تخفیف خواستن مشتری از بایع و زیاده خواهی بایع از مشتری. چانه زدن در معامله. پرگوئی در امر خریدو فروش، زنخ زدن. پر گفتن. سخن گفتن نه بقصد نتیجه ای. ورّاجی کردن. ور زدن. شروور گفتن
مُکاس. مُماکَسَه. تشویش کردن در بیع. سخن بیجا و زیاد گفتن در خریدو فروش. (ناظم الاطباء). اصرار مشتری در کم کردن بهای جنس. تقاضای خریدار کم کردن بهای متاعی را از فروشنده به اصرار. پرگوئی فروشنده با خریدار درباره قیمت جنس. تخفیف خواستن مشتری از بایع و زیاده خواهی بایع از مشتری. چانه زدن در معامله. پرگوئی در امر خریدو فروش، زنخ زدن. پر گفتن. سخن گفتن نه بقصد نتیجه ای. ورّاجی کردن. ور زدن. شروور گفتن
قطع راه کردن. غارت کردن و تاراج نمودن در راه. (ناظم الاطباء). لخت کردن کاروانیان در سفر. قطع طریق. (یادداشت مؤلف). تاراج نمودن اموال و اسباب مسافران و گمراه کردن آنها. (از آنندراج) (ارمغان آصفی) (بهار عجم). فریب دادن. گمراه ساختن. قصد کردن. از راه بردن: راه زد بر تو جهان پرفریب و نیز تو چند خواهی گفت مطرب را فلان آهنگ زن. ناصرخسرو. غبنا و اندها که مرا چرخ دزدوار بی آلت سلاح بزد راه کاروان. مسعودسعد. خون همی ریزی و نکنی بجز این شغل دگر خوب راهی زده ای مردم تکفین باید. رضی نیشابوری. بچشم خویش دیدم در گذرگاه که زد بر جان موری مرغکی راه. نظامی. یاران بسیار داشتی همه دزدان و رهزن بودند و شب و روز راه زدندی و کالا بنزد فضیل آوردندی. (تذکره الاولیاء عطار). ای کاش نکردمی نگاه از دیده بر دل نزدی عشق تو راه از دیده. سعدی. دیگر فرمود که هر موضع از خیل خانه و دیه به آنجا که راه زده باشند نزدیکتر باشد عهدۀ پی بردن و دزد بادید کردن برایشان باشد. (تاریخ غازانی ص 279). این قضا صدبار اگر راهت زند بر فراز چرخ خرگاهت زند. مولوی. چشم خونبارم به شبخون بر گلستان میزند راه خوابم نالۀ مرغ غزلخوان میزند. صائب تبریزی (از بهار عجم). شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند اختران میخ بر این برشده خرگاه زدند رهزنان راه زنند از پی نان پاره و زر لیکن این راهزنان راه پی جاه زدند. ملک الشعراء بهار. ، فریب دادن. گول زدن. فریفتن. - راه زدن مار، آن است که بعضی از ماران خبیث در راه باشند و آیندگان و روندگان را بزنند. (ارمغان آصفی) (از بهار عجم) : تلخ شد منزل بکام خویش این آواره را زد چو مار زلف او راه من بیچاره را. طاهر وحید (از بهار عجم). ، سرود گفتن. (ارمغان آصفی). کنایه از سرود گفتن و لهذا اطلاق راهزن بر مطرب نیز آمده. (آنندراج) (بهار عجم). آهنگ زدن. ساز نواختن. نوا زدن: بزن راهی که شه بیراه گردد مگر کاین داوری کوتاه گردد. نظامی (از شعوری). راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با وی رطل گران توان زد. حافظ. چه راه میزند این مطرب مقام شناس که در میان غزل قول آشنا آورد. حافظ (از بهار عجم). - راه مستانه زدن، مستانه نغمه سر دادن. سرود مستانه گفتن. مستانه سراییدن و قول گفتن: مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق راه مستانه زد و چارۀ مخموری کرد. حافظ
قطع راه کردن. غارت کردن و تاراج نمودن در راه. (ناظم الاطباء). لخت کردن کاروانیان در سفر. قطع طریق. (یادداشت مؤلف). تاراج نمودن اموال و اسباب مسافران و گمراه کردن آنها. (از آنندراج) (ارمغان آصفی) (بهار عجم). فریب دادن. گمراه ساختن. قصد کردن. از راه بردن: راه زد بر تو جهان پرفریب و نیز تو چند خواهی گفت مطرب را فلان آهنگ زن. ناصرخسرو. غبنا و اندها که مرا چرخ دزدوار بی آلت سلاح بزد راه کاروان. مسعودسعد. خون همی ریزی و نکنی بجز این شغل دگر خوب راهی زده ای مردم تکفین باید. رضی نیشابوری. بچشم خویش دیدم در گذرگاه که زد بر جان موری مرغکی راه. نظامی. یاران بسیار داشتی همه دزدان و رهزن بودند و شب و روز راه زدندی و کالا بنزد فضیل آوردندی. (تذکره الاولیاء عطار). ای کاش نکردمی نگاه از دیده بر دل نزدی عشق تو راه از دیده. سعدی. دیگر فرمود که هر موضع از خیل خانه و دیه به آنجا که راه زده باشند نزدیکتر باشد عهدۀ پی بردن و دزد بادید کردن برایشان باشد. (تاریخ غازانی ص 279). این قضا صدبار اگر راهت زند بر فراز چرخ خرگاهت زند. مولوی. چشم خونبارم به شبخون بر گلستان میزند راه خوابم نالۀ مرغ غزلخوان میزند. صائب تبریزی (از بهار عجم). شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند اختران میخ بر این برشده خرگاه زدند رهزنان راه زنند از پی نان پاره و زر لیکن این راهزنان راه پی جاه زدند. ملک الشعراء بهار. ، فریب دادن. گول زدن. فریفتن. - راه زدن مار، آن است که بعضی از ماران خبیث در راه باشند و آیندگان و روندگان را بزنند. (ارمغان آصفی) (از بهار عجم) : تلخ شد منزل بکام خویش این آواره را زد چو مار زلف او راه من بیچاره را. طاهر وحید (از بهار عجم). ، سرود گفتن. (ارمغان آصفی). کنایه از سرود گفتن و لهذا اطلاق راهزن بر مطرب نیز آمده. (آنندراج) (بهار عجم). آهنگ زدن. ساز نواختن. نوا زدن: بزن راهی که شه بیراه گردد مگر کاین داوری کوتاه گردد. نظامی (از شعوری). راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با وی رطل گران توان زد. حافظ. چه راه میزند این مطرب مقام شناس که در میان غزل قول آشنا آورد. حافظ (از بهار عجم). - راه مستانه زدن، مستانه نغمه سر دادن. سرود مستانه گفتن. مستانه سراییدن و قول گفتن: مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق راه مستانه زد و چارۀ مخموری کرد. حافظ